غلامرضاآزادی « داش غلام مراغی »
غلامرضاآزادی « داش غلام مراغی »
شرح حال،اشعار و نامه های منتشر نشده ای از
طوطی مراغه ای
یکشنبه سوم اردی بهشت 96 عصر با قرار قبلی به دیدار استاد غلامرضا آزادی شاعر و نویسنده پیشکسوت و طنّاز مراغی رفتم . مشارالیه اکنون جزء مسن ترین شاعران و نویسندگان آذربایجان ، علی الخصوص مراغه هستند که به حمدالله در صحت و سلامتی به سر می برند . استاد آزادی در اوّل اردی بهشت ماه 1304 شمسی در شهر تاریخی و قدیمی مراغه دیده به هستی گشودند . متاسفانه ایشان هرگز روی مادر خود را ندیده اند ! چرا که در دو سالگی بر اثر زایمان ، مادرشان فوت کرده و این داغ سنگین هنوز از پس سالها شاعر ما را رنجیده خاطر می کند .
اگر چه از ایشان تاکنون تنها یک دفتر منتشر گردیده است اما بیست دو چهار دفتر کشکول مانند هنوز منتشر نشده باقی هستند که امید می رود روزی آنها نیز توفیق انتشار یابند. در دستنوشته های استاد ضمن اینکه از خاطرات تلخ و شیرین خود سخن می گوید فرازهایی نیز از تاریخ معاصر آذربایجان ، مکتوبات رد و بدل شده در بین دوستان ، حکایات خواندنی و ... بازگو می کند . به عنوان مثال ایشان در یکی از این نوشته ها از دیدار خود با مرحوم ژنرال کبیری وزیر پست و تلگراف و تلفن حکومت ملّی آذربایجان سخن به میان آورده و از پاکی و مناعت طبع او می گوید . یا خاطرات دیگری که هر خواننده را مجذوب خود می نماید . مثلاً ایشان در یکی از دفترهای خود نوشته اند « روزی در محله خودمان می رفتم که پیرمردی مسن که عینک ته استکانی به چشم داشت و عصا زنان می رفت جلوام سبز شد و گفت آقا می بخشید شما در این دور وبرها شخصی به نام آقای غلامرضا آزادی می شناسید ؟ گفتم حاجی آقا می تونم بگم با ایشان چه کاردارید ؟آن پیرمرد دستی به کمرش گذاشت و با لکنت زبان که حکایت از پیری خود داشت اظهار کرد : ایشان معلمم بودند ، گفتم اگر زنده باشد بیایم و احوالش را بپرسم ؟ با شنیدن این سخن پیرمرد گفتم ای بابا عمو جان شاگردان من همگی مرده اند تو یکی چطور تا حالا زنده مانده ای ؟ »...