نامه‌ايي‌ منتشر نشده‌ از پروفسور مينائي‌ به‌ پروفسور زهتابي

رضا همراز

 

در روزهاي‌ پاياني‌ سال‌ 80 استاد زنده‌ ياد پروفسور علي‌ مينائي‌ تبريزي‌ نيز ديده‌ از جهان‌ فرو بست‌. در دو سه‌ سال‌اخير آذربايجان‌، خاصه‌ تبريز شخصيت‌هاي‌ برجسته‌ و جايگزين‌ناپذير خود را يكي‌ پس‌ از ديگري‌ از دست‌ داده‌ كه‌ ازآنها مي‌توان‌ به‌ علامه‌ جعفري‌، پروفسور زهتابي‌، پروفسور بيگدلي‌، استاد واعظ، پروفسور نطقي‌، پروفسور محمدزاده‌،پروفسور مينائي‌ و پروفسور شهابي‌.

شادروان‌ مينائي‌ بحق‌ يكي‌ از مفاخر و اساتيد طراز اول‌ معاصر بود كه‌ در گمنامي‌ زندگي‌ كرد و بدون‌ سر و صدا با يادگار گذاشتن‌ دهها اثر ارزنده‌، و فناناپذير در ديار غربت‌ داعي‌ حق‌ را لبيك‌ گفت‌. وي‌ در سال‌ 1302 در تبريز ديده‌ به‌ هستي‌گشود و تحصيلات‌ خود را در موطن‌ خود به‌ اتمام‌ رسانده‌ به‌ استخدام‌ وزارت‌ معارف‌ افتخار پيدا كرده‌ و بعنوان‌ دبير هندسه‌ و صنايع‌ مستظرفه‌ در شهر خود انجام‌ وظيفه‌ مي‌نمايد. ديري‌ نمي‌كشد كه‌ آذربايجان‌ در سال‌ 1325 در آتش‌خون‌ شعله‌ور مي‌شود و انسانهاي‌ بيشماري‌ به‌ خاك‌ و خون‌ كشيده‌ مي‌شوند. پروفسور مينائي‌ با ديدن‌ چنين‌ اعمال‌ غیر انسانی و ناجوانمردانه‌ از طريق‌ آستارا به‌ شوروي‌ سابق‌ مي‌رود و در آنجا با پشت‌ سر گذاشتن‌ دشواري‌ها و ناكامي‌هاي‌ فراوان‌ به‌تحصيلات‌ عالي‌ خود ادامه‌ مي‌دهد و در نهايت‌ به‌ مقام‌ منيع‌ پروفسوري‌ افتخار حاصل‌ مي‌نمايد. آن‌ مرحوم‌ مدتي‌ نيزدر عراق‌ به‌ تدريس‌ مشغول‌ و در جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ از آنجا رانده‌ شده‌ و به‌ آلمان‌ مي‌گريزد و بقيه‌ عمر خود را در آنجا طي‌ كرده‌ ؛ مع الاسف در 8 اسفند 80 در ديار غربت‌ در شهر بن‌ با خاك‌ هم‌ آغوش‌ مي‌شود.

از مهمترين‌ آثار پروفسور مينائي‌ علاوه‌ بر  دهها مقاله‌ تحقيقي‌ و علمي‌، كتاب‌ "معاصر ايران‌ گرافيك‌ صنعتينده‌ پوئتيك‌اوبرازلار" كه‌ در سال‌ 1966 در باكو به‌ زبان‌ مادري‌ و با خط كريل‌ چاپ‌ و نشر گرديده‌ و نيز تصحيح‌ كتاب‌ "دوحه‌الازهار" اثر خواجه‌ زين‌العابدين‌ علي‌ عبدي‌بيك‌ (نويدي‌) شيرازي‌ تبريزي‌ كه‌ با همكاري‌ ابوالفضل‌ رحيم‌اف‌ در سال‌1974 در باكو به‌ چاپ‌ رسيده‌ همچنين‌ تحقيقي‌ در اثر فناناپذير و شاهكار استاد شهريار، حيدربابا مي‌باشد. استادشهريار كه‌ خود هنرشناس‌ و صراف‌ بود و سره‌ را از ناسره‌ خوب‌ تشخيص‌ مي‌داد پس‌ از مشاهده‌ آثار و مينياتورهاي‌استاد مينائي‌ در قطعه‌اي‌ براي‌ نقاش‌ چنين‌ مي‌نويسد:

اينجانب‌ سيدمحمدحسين‌ بهجت‌تبريزي‌ (شهريار) به‌ جناب‌ آقاي‌ دكتر علي‌ نصراله‌ مينايي‌ اختيار مي‌دهم‌ كه‌ در مصورساختن‌ منظومه‌ حيدربابا به‌ سبك‌ مينياتور به‌ تناسب‌ مفهوم‌ اشعار اقدام‌ نموده‌ و در جهاني‌ ساختن‌ آن‌ تصويرها كوشش‌ بعمل‌ آوردند. ولي‌ اگر بنا باشد از چاپ‌ خود اشعار حيدربابا و فروش‌ آن‌ استفاده‌ مادي‌ هم‌ داشته‌ باشند، حق‌التاليفي‌ هم‌ براي‌ فرزندان‌ اين‌ حقير منظور و ارسال‌ فرمايند.

تبريز هفدهم‌ ارديبهشت‌ 57 شمسي‌

سيدمحمدحسين‌ شهريار

 

از این هنرمند ذوفنون آثار متعددی به صورتهای مقاله به زبانهای ترکی و فارسی ؛ تصحیح کتاب ؛ مینیاتور ؛ نقاشی که معروف ترین اثر وی پرتره بابک خردم دین می باشد که بارها به صورت کارت پستال منتشر گردیده است . همچنین وی به جهت مهارت در خواندن و نوشتن خط عربی کتابهای چندی را به خط خویش در شوروی سابق به تحریر آورده بود . دهها مقدمه به آثار شعرا و نویسندگان نیز از افتخار زندگی ادبی وی بود .

اينك‌ نامه‌اي‌ منتشر نشده‌ از پروفسور مينائي‌ تبريزي‌ به‌ پروفسور محمدتقي‌زهتابي‌

 

بحضور آقاي‌ پروفسور دكتر محمدتقي‌ زهتابي‌ / م‌. شبسترلي‌/

حضور يار مغاره‌ و دوست‌ ديرينه‌ ايام‌ صائبانه‌ نظرمان‌ استاد محترم‌ جناب‌ آقاي‌ م‌.شبسترلي‌ با درود فراوان‌ و آرزوهاي‌سلامتي‌ و بهزيستي‌ و توفيق‌ شما، بانو سركار عاليه‌ و نور چشمان‌ ارجمندم‌.

فاما يا هو و يا للعجب‌... اين‌ صداي‌ كيست‌ كه‌ از زير آواره‌هاي‌ سنگدل‌ روزگار سر بر آورده‌ با حبيب‌ خود سخن‌مي‌گويد؟ "شيخنا"(1) آن‌ صداي‌ آشنا بر تو است‌. هان‌ گوش‌ فرا دار تا بشنوي‌...:

بشنو از ني‌ چون‌ حكايت‌ مي‌كند

 از جدايي‌ها شكايت‌ مي‌كند

القصه‌ پس‌ از پشت‌ سر گذاردن‌ سال‌هاي‌ اندوهناك‌ بي‌ تو، مقارن‌ شش‌ و اند سال‌ پيش‌ ضمن‌ آشنايي‌ با دكتر قدسي‌شادروانمان‌ عكس‌ آن‌ يار پاك‌ سرشتم‌ را ديدم‌ كه‌ باشتباه‌ قاضي‌ فلك‌ الافلاك‌ علائم‌ مشقات‌ ناگوار و سرزده‌ از ناصيه‌مردانه‌اش‌ هويدا بود. سخت‌ متاثر و پاكباخته‌ شدم‌... آري‌ مصيبت‌ ناسزاها كه‌ بجاي‌ مكافات‌ يكعمر جدال‌ و نبرد مرگ‌و مير با ديو تا جدار استبداد مقبور و ملحون‌ روح‌ حساس‌ آن‌ بزرگ‌ مرد وطن‌ پرور را به‌ ناآگاه‌ آزرده‌ بود چه‌ گويم‌ كه‌ ازمشابه‌ چنين‌ رنجهاي‌ ناروا اينجانب‌ ظاهرا (آزاد) نيز مستثني‌ نبوده‌ و طعم‌ تازيانه‌هاي‌ روحي‌ و معنوي‌ بمراتب‌سخت‌تري‌ را چشيده‌ام‌ و داستانش‌ بماند براي‌ فردا...

ايواه‌ و وا آسفاها... كه‌ امروز هم‌ اتحاد مردان‌ راستين‌ زحمت‌ را فقط برخي‌ ميوه‌چين‌هاي‌ آشنا بر تو و من‌ ميخورند و ازلذائذ آن‌ برخوردارند... بگذريم‌

دوست‌ شيرين‌ سخن‌ انديشمندم‌ اخيرا در مجله‌... منتشره‌ در تهران‌ از برگزاري‌ هفتادمين‌ سال‌ پرثمرتان‌ در تبريز اطلاع‌يافتم‌. واقع از فرط شادي‌ و افتخار با وجود "كوريدورهاي‌" تنگ‌ و تاريك‌ ديار غربت‌، در پوست‌ نمي‌گنجيدم‌. بنا به‌فقدان‌ آدرستان‌ نتوانستم‌ در موقع‌ خود فرائض‌ عرض‌ تبريكاتم‌ را انجام‌ دهم‌ اكنون‌ با پوزش‌ از تاخير مباركباد گفته‌، طول‌عمر و پيروزي‌ در شكوفايي‌ هر چه‌ تمام‌تر در شئون‌ آثار ادبي‌ و فرهنگي‌ات‌ را آرزومندم‌... تلويحا در اينجا يادآوري‌كنم‌ كه‌ در سال‌هاي‌ نخستين‌ اقامتم‌ در بن‌ همصدا با شادروان‌ دكتر قدسي‌ و عده‌اي‌ از مشتاقان‌ شخصيت‌ آن‌ دوست‌آقاي‌ روزنامه‌نگاري‌... را قانع‌ كرديم‌ تا كتاب‌ دستور زبان‌ آذربايجاني‌ شما را چاپ‌ كنند اگر چه‌ بعد از پياده‌ شدن‌ كار مهم‌حق‌ مسلم‌ بين‌ المللي‌ مولف‌ ناديده‌ گرفته‌ شد خوشبختانه‌ اين‌ اثر از بابت‌ هر جلد به‌ بهاي‌ (ده‌) 10 مارك‌ مورد استقبال‌بي‌نظير گشت‌ در صورت‌ خواست‌ شما بفرمائيد تا يك‌ جلد خريده‌ خدمتتان‌ بفرستم‌. از اين‌ گذشته‌ رساله‌ پرمعناي‌ تورا بنام‌ "اولويت‌ زبان‌..." بزبان‌ فارسي‌ در مجله‌اي‌ موسوم‌ به‌ "آتورپات‌" نشر كردم‌. اين‌ مجله‌ بنا به‌ تشبث‌ اين‌ جانب‌ وبسياري‌ هموطن‌ ميان‌ سال‌ و جواني‌...

 از بابت‌ هزينه‌ و امور اداري‌ و پخش‌ ژورنال‌ تاسيس‌ شد و چنانكه‌ بوضع‌ خستگي‌ ناپذيرم‌ در مورد چنين‌ كارها آشنايي‌داريد. رنج‌ و تركيب‌ و نوشته‌هاي‌ آنها را برخود هموار كرده‌ و همكارم‌ را بمديريت‌ آن‌ نامزد كردم‌ متاسفانه‌ نظر به‌خصائص‌ كسب‌ شهرت‌ كه‌ اغلب‌ هم‌ ميهمنان‌ خارج‌ از كشور ما بدان‌ بيماري‌ مبتلا شده‌اند فقط چهار شماره‌ منتشر شدو سپس‌ نافرجام‌ ماند. مجله‌ از بدو پخش‌ مورد استقبال‌ بي‌نظيري‌ گرديد و با وجود نواقص‌ آن‌ آينده‌ درخشاني‌ دربرداشت‌... من‌ نيز نظر به‌ فقدان‌ امكانات‌ مادي‌ دنبال‌ آنرا گرفتم‌.

تقي‌ جان‌ شادروان‌ دكتر ابوالفضل‌ رحيموف‌ مردكاني‌ پيش‌ از رحلت‌ خود در يكي‌ از نامه‌هايش‌ عنوان‌ شما را باسلامهايتان‌ بگل‌ نساء و آفاق‌ اطلاع‌ داده‌ بود. من‌ بلافاصله‌ با يك‌ نامه‌ كوتاه‌ توسط برادر قزويني‌ خود در مقام‌ تجديددوستي‌ و ياد بود عهد ديرينه‌ بر آمدم‌ نميدانم‌ اطلاع‌ داري‌ يا نه‌؟

بهر حال‌ امر مسلم‌ اين‌ است‌ كه‌ آن‌ دوست‌ شفيق‌ هنر نواز بمثابه‌ قطب‌ نمايي‌ مرا ابدي‌ العمر مديون‌ مراحم‌ و الطاف‌ فراموش‌ نشدني‌ خويش‌ ساخته‌ است‌. لعنت‌ بر مردار خواران‌ بي‌ هويت‌ كه‌ بخاطر روز مزد آلوده‌ به‌ فساد از منابع‌معلوم‌... قلعه‌ >< خلل‌ناپذير ما را از هم‌ گسيخت‌ و در دنبال‌ غيبت‌ شما بتجربيات‌ خيانت‌آميزي‌ دست‌ زد كه‌وصف‌ آن‌ در اين‌ سطور نمي‌گنجد... و فقط به‌ اين‌ بسنده‌ مي‌كنم‌ كه‌ از آنهمه‌ دست‌ نويسهاي‌ گرانقدر بغارت‌ رفته‌ فقط بزور توانستم‌ كه‌ بقيه‌ السيف‌ آنها را عبارت‌ از 38 جلد قاموس‌ روس‌ و يك‌ دستگاه‌ ماشين‌ چاپي‌ بعربي‌ را از وي‌ بستانم‌ و نظر بدشواري‌ حمل‌ و نقل‌ قاموسها بنا بمصلحت‌ برخي‌ دوستان‌ راستين‌ كرد تبار، آنها بنام‌ شما بدانشگاه‌ سليمانيه‌به وديعه‌ نهاده‌ شد. و ماشين‌ تايپ‌ دست‌ نخورده‌ پيش‌ من‌ است‌ تا در شرايط مناسب‌ بشما حواله‌ شود. در همان‌ اوقات‌لوحه‌ "ابونواس‌" را كه‌ فوتو صورتش‌ بضميمه‌ همين‌ رقيمه‌ تقديم‌ مي‌شود. در خانه‌ اوستاد دكتر حسين‌ علي‌ محفوظ ازنام‌ شما و خودم‌ شخص بوي‌ هديه‌ كردم‌.

نظر آن‌ شاعر عاليقدر را به‌ قطعه‌اي‌ از شعر منوچهر آتشي‌ من‌ باب‌ وصف‌ حال‌ انشاء كرده‌. خداحافظي‌ مي‌نمايم‌.

من‌ آن‌ ستاره‌ فرسوده‌ام‌ كه‌ خسته‌ و مات‌

به‌ سوي‌ چشمه‌ مهر تو رنگ‌ مي‌بازم‌

تبسمي‌ كن‌ و دست‌ اشاره‌اي‌ بگشا

كه‌ شور و ولوله‌ به‌ آسمان‌ در اندازم‌

بد اخترم‌ بگناه‌ چه‌ هرزگي‌ خواني‌

بروح‌ پاك‌ تو كز آفتاب‌ پاك‌ ترم‌

غرور پيري‌ام‌ بال‌ عقاب‌ مي‌شكند

بخاكپاي‌ تو اما زخاك‌ خاكترم‌

 

و يا بقول‌ مير عماد هنرمند قزويني‌ :

با اسيران‌ نظري‌ نيست‌ ترا

بر عزيزان‌ گذري‌ نيست‌ ترا

قول‌ دشمن‌ مشنو در حق‌ من‌

كه‌ ز من‌ دوست‌تري‌ نيست‌ ترا

-1 آفاق‌ تازا ديل‌ آچاندا "ز" حرفيني‌ "ش‌" كيمي‌ تلفظ ائديردي‌. زهتابي‌يه‌ "شيختابي‌" دييردي‌. بو سوز دوستلارين‌آغزينا دوشدي‌ و اوني‌ يا شيخ‌ چاغيريرديق‌. يادش‌ بخير