اندر حکایت اهداء کتابهای مرحوم ایرج افشار به دایره المعارف بزرگ اسلامی

رضا همراز

تردیدی در این نیست که مرحوم ایرج افشار یزدی یکی از مفاخر و بزرگان تاریخ ادبیات فارسی بود که نزدیک به هفت دهه به زبان ؛ تاریخ و ادبیات فارسی خدمت نمود . وی فرزند محمود افشار یکی از پیشقراولان پان فارسیسم بود که با راه اندازی مجله آینده وی نیز به زبان فارسی خدمات شایانی کرده بود . با توجه به اینکه این خانواده اشرافی بودند ؛ با بذل وقت و سرمایه خود مصدر خدمات بیشماری به فرهنگ فارسی گردیدند . در این میان پسر از پدر پیشی گرفت و گویا بیش از سیصد جلد کتاب تدوین ؛ تصحیح و جمع آوری نموده که اکثریت قریب به اتفاق آنها توفیق چاپ کسب کرده اند . ماهنامه بخارا در یک اقدام خیر توانسته نزدیک به 900 صفحه از صفحات خود را به یاد این مرد پرکار اختصاص دهد که در نوع خود کاری بود دشوار و سترگ و باید از سردبیر آن یعنی علی دهباشی که به نظر صاحب این قلم خود در عالم مطبوعات ایرج افشار دیگری است دست مریزاد گفت و از آن ویژه نامه چیزها آموخت . البته در این ویژه نامه طبق معمول از آن مرحوم چهره ای معصوم ارائه گردیده که چندان نیز دلچسب نیست  چرا که این چنین نوشته ها جزء تکرار مکررات چیزی عاید خواننده نمی کنند . متاسفانه راقم در بین نویسندگان این شماره گرامی نامه بخارا صراحت لهجه ای مشاهده نکردم . چرا که آیا آن مرحوم مثلا صفات دیگری نداشت ؟ همچنین تکراری بودن مطالب نیز خواننده را دل آزرده می کرد . شاید با صراحت توان گفت که مطالب این ویژه نامه را در کمتر از یکصد صفحه ارائه کرد . چرا که اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان تاریخ تولد ؛ نام کتابها ؛ خاطره های شخصی که بیشتر آنها برای شخص نویسنده جالب می تواند باشد و ... نوشته بودند . به راستی که بستن تمامی روزنه ها و دیدن از یک پنجره خیلی کوچک امروزه دیگر خوشایند نمی باشد .

در این ویژه نامه قطور اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان و پژوهشگران از ایرج افشار؛ به عنوان ایرانشناس یاد کرده اند . به نظر این بنده کم مایه قرار دادن لقب ایران شناس به مرحوم افشار شاید چندان شایسته نباشد و ای بسا جفا نیز به وی تلقی گردد . چرا که وی بیشتر عمر خود را در ترقی زبان فارسی طی نموده نه در فرهنگ دیگر ملل مانند کردها ؛ بلوچ ها ؛ عربها ؛ ترکها و ... پس از این رو وی فارس شناس بود نه ایرانشناس . آن مرحوم وجب به وجب ایران را گشته و آن چیزهایی را ثبت و ضبط می کرد که فقط با تاریخ و زبان فارسی مرتبط بود . راقم به یاد نمی آورد که آن مرحوم یادداشتی مثلا در مورد پیشینه زبان ترکی بنویسد که مثلا آن را از سنگ قبر یا سنگ نبشته ای در یکی از آبادی ها دور افتاده یادداشت کرده بود . یا مثلا از پیشینه چاپ ؛ تاریخ ؛ فرهنگ ؛ سنت ها و فولکلور و دیگر زیبائی های مثلا آذربایجان بنویسد . البته به همت وی کتابی در دو جلد با نام زبان فارسی در آذربایجان تدوین گشته بود که بیشتر ادامه تحقیقات پوچ و بی معنی مرحوم احمد کسروی بود !

از نقاط قوت مرحوم افشار این بود که تا آخر عمر خویش در ایران ماند و اینجا را ترک نکرد . شاید در طول عمر خود نیز بی مهری ها را لمس کرد اما هیچگاه وطن خویش را ترک نکرد و وصیت نمود در اینجا به خاک رود . روانش شاد استاد محمد علی فرزانه را که او نیز چنین کرد . اگرچه چندین سال متوالی به جهت درمان و مداوا در سوئد به سر برد ؛ اما عاقبت وصیت کرده بود که مرا در زادگاهم به خاک سپارید . متاسفانه عده ای دیگر از بزرگان این امر خیر را در زمانی که زنده بودند از یاد بردند . مثلا یکی از علما در انگلستان مرد و در ترکیه دفن گردید ! وان دیگری در آمریکا فوت کرد و در آنجا به خاک رفت و میراث ادبی اش نیز به یغما رفت ! و عده ای نیز مترددند که در کجا خواهند آرامید ترکیه ؛ باکو یا تهران !!! در حالی که زادگاه این چنین افرادی به قول صائب تبریزی " خاک پاک تبریز است "

داشتم از ایرج افشار می نوشتم . آن نویسنده کثیرالاثار در زمان حیات خویش طبق وصیت اش تمام نوشتجات و یادداشتها ؛ اسناد و ... را به دایرالمعارف بزرگ اسلامی منتقل کرده بود . اما چرا ما از این چنین کارهای خیری کمتر به یاد می آوریم . اکنون میراث ادبی مرحوم پروفسور حمید محمد زاده در کجا می باشد ؟ یا مرحوم استاد بهزاد بهزادی در کجا خاک می خورند ؟ خوشا به حال موریانه هایی که با آثار بزرگانی چون حسین امید ؛ حبیب ساهر ؛ دکتر حسینقلی کاتبی ؛ تیمور پیرهاشمی ؛ پروفسور غلامحسین بیگدلی ؛ محمد بی ریا ؛ پروفسور علی مینائی تبریزی ؛ اکبر مدرس اول ( شیوا ) ؛ سید حمید نقوی ؛ محمد علی صفوت تبریزی؛ علی تبریزی ؛ و ....دمخورند ! آنهائی که 30 سال خود مجله یا روزنامه ای را اداره کرده و سایر افراد را نه تنها به جمع خودشان راه ندادند و افرادی را نتوانستد تربیت نمایند که هیچ ؛ بلکه آثار دوستان خود را نیز نتوانستند محافظت نمایند !! باشد ؛ ملالی نیست شاید آنها را چند سال بعد ؛ از کهنه فروشی های شهر به چنگ آوریم ! البته اگر شانس آن را داشته باشیم !!

به راستی وقت آن نرسیده که از تعارفات خشک و خالی پرهیز نموده ؛ اندکی نیز به واقعیت های موجود بپردازیم ؟ ما از کسی الگو برداری خواهیم کرد که در وطن خود نشسته شب را از روز نشناسد ! آن دکترینی که در خارج از مرزها برای این بیماری صعب العلاج ما نسخه پیچی می نمایند دردی را درمان نخواهد کرد ! و دیگر گوشی بدهکار نخواهد شد !

داشتم از ایرج افشار می نوشتم که عنان قلم از دستم رها شد و چیزهایی نوشت که شاید بعضی ها جرات مطرح کردن آنرا به جهت حجب و حیا و یا تعارفات معمول نداشته باشند .اما کتمان واقعیت ها تاکی باید ادامه داشته باشد ؟ من به جهت اینکه علاقه مند به تاریخ و ادبیات می باشم مرحوم افشار را نیز دوست داشتم . چرا که وی روز را از شب نمی شناخت و تا آخر عمر که عکسهایش در ایتترنت پخش می شد کتاب به دست داشته ؛ مطالعه می نمود و به زبان فارسی می اندیشید و از هیچ گونه تلاش و تقلا به جهت پیشرفت زبان فارسی ؛ دست بر نمی داشت . نمونه بارز آن نوشته هایی است که وی در سالهایی دور و نزدیک به افراد خبره می نوشت و می پرسید سوال هایی که جواب آنها برایش لاینحل بود .